اولین روزهای زندگی آرنیکا
وقتی دکتر مرخصمون کرد ... سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه بابا همایون...مامان سهیلا برامون اسفند دود کرد..کلی خوش آمد گویی ... اون روز همه اومدن دبدن شما ... خیلی نازی مامان جون از خدا خیلی ممنون برای دادن چنین نعمتی به من و پدرت... بابا اروندت برات یه گوسفند عقیقه کرد... روز سوم(91.1.9) من و بابایی بردیمتون برای آزمایش زردی...که فهمیدیم شما زردی داری عزیزم به دکتر که زنگ زدیم گفت باید شمارو بستری کنیم...نمیدونم چرا ولی یه احساس دلتنگی عجیبی منو فرا گرفت...سریع پاشدم آماده ات کردم و راه افتادیم به سمت بیمارستان...بابا حسین و مامان اخترم با ما اومدن...بابایی سریع کارای بستری شمارو انجام داد...دیگه گریه امونم نمیداد همینطوری که تو بغلم ب...
نویسنده :
مامان و بابا
22:11